دیدن روی تو هم از بامداد


درد مرا بین که چه آرام داد

در دل عشاق چه آتش فکند


جانب اسرار چه پیغام داد

چون ز سر لطف مرا پیش خواند


جان مرا باده بی جام داد

صافی آن باده چو ارواح خورد


کاسه آلوده به اجسام داد

صافی آن باده ز ارواح جو


زانک به اجسام همین نام داد

در تبریزست تو را دام دل


رحمت پیوسته در آن دام داد